استادمان در کلاس درس تاریخ عمومی جهان؛ خاطره ای از غلام حسین مصدق پسر مصدق (نخست وزیر شاه) بیان کرد که خیلی جالب بود میگفت :مصدق ؛ از انگلستان ؛به دلیل کار شکنی و ممانعت برای ملی کردن صنعت نفت به دادگاه بین المللی لاهه شکایت کرد.
دادگاه لاهه شامل 7 قاضی از کشورهای مختلف هستند که از قضا یکی از قاضی
های این پرونده انگلیسی بود که همین قاضی انگلیسی در رأی صادره ی خود حق
را به ایران داد و همین رأی باعث شد که ایران در این دادگاه به پیروزی برسد
و صنعت نفت ملی شود . (دادگاه لاهه برای اینکه بی طرفی خود را به اثبات
برساند صندلی که مصدق در دادگاه بر آن نشسته بود را در موزه خود نگهداری
میکند)
بعد از مدتها غلامحسین مصدق در یکی از خیابانهای لندن به صورت اتفاقی با قاضی انگلیسی برخورد میکند وبا هم ؛هم صحبت میشوند . غلام حسین مصدق میگوید :
قاضی پرسید: چه خبر از پدر ؟ خوش به حالت که پسر چنین پدری هستی ؟ حتماً الان مردم ایران پدرت را به خا طر این کار مهمی که در حقشان کرده به طلا گرفته اند و او را میپرستند؟ اما من (غلام حسین مصدق ) با ناراحتی گفتم : الان پدرم در یک چار دیواری در احمد اباد تبعید است !
قاضی انگلیسی با شنیدن صحبت های من چنان تعجب کرد که گفتم همین الان سکته میکند!!!!!!!!
واقعاً چرا ما؛ قدر چنین مفاخرانی را نمیدانیم که وقتی آنها را از دست میدهیم باید حسرتشان را بخوریم وچنین راحت امیر کبیر ها ؛ حسنک وزیرها ؛ فراهانی ها و مصدق ها و ........ را از دست میدهیم و در آن موقعی که باید حمایتشان کنیم ؛نمیکنیم و پشتشان را خالی میکنیم تا مثل همین حالا فقط آه و حسرتشان برایمان باقی بماند؟ واقعاً چرا ؟!!!!!(همین!)